گل پسر

یک شنبه 31 اردی بهشت

سلام ساتیار نازم.. خوبی مامان؟! این روزا جات تنگ تر شده؟! اذیت میشی؟! فدات بشم الهی!!! وقتی می خوابی ، من و باباجون دلمون نمیاد بیدارت کنیم.. ولی داداشی ها دست از سرت ور نمی دارن و تا بیدارت نکنن ول کن نیستن.. امتحاناتشون هم شروع شده و مجبورن واسه مطالعه کردن بیشتر وقت بذارن.. چندساله وقت امتحانات خرداد که میشه کچل می کنن، و من هی سر کچلشون رو می بوسم.. گفتیم یه کم تفریح کنن، بد نیست.. واسه همین، به بهانه ی خوردن میوه، عصری رفتیم پارک نزدیک خونه .. اینم یه عکس از صادق جون توی پارک: اینم از عکس سونوی 24 اردی بهشت و نوارقلب 25 اردیبهشت: دوستت داریم ساتیار جون! خیلی زیاد!!!! ...
31 ارديبهشت 1391

یکشنبه 31 اردی بهشت

کدام دقیقه؟! کدام ساعت ؟! از کدامین روز خرداد یا تیر؟! من مشتاق و کنجکاو، برای اولین بار، نگاهم را به تو خواهم دوخت؟! اولین بوسه را.. از لبانت خواهم گرفت، یا از انگشتان کوچولو و ناز دستانت؟! نمی دانم! نمی دانم در لحظه ی دیدار؛ اشک شوق ، مهمان چشمان و گونه هایم خواهد شد، یا شکوفه ی لبخند، بر شاخه ی لبانم خواهد شکفت؟! شاید.. هردو! ...
31 ارديبهشت 1391

جمعه 29 اردی بهشت

ساتیار مهربونم سلام.. چهارهفته مونده تا انشالله سفرت به سلامتی به پایان برسه.. عجله نکنی مامان.. من صبورم، تو هم صبور باش و توی این چند هفته سعی کن حسابی مواظب خودت باشی.. بمیرم برات پسرم که تو به خاطر من اینقد اذیت میشی.. فکر کنم تونسته م دیابتم رو کنترل کنم.. ولی بازم نمیشه که هر چقدر دوست دارم غذا بخورم.. علی جون اینجا نشسته و به شوخی میگه برم دستگاه تست قندخون رو بیارم و ازت تست بگیرم تا دوباره افسردگیت بگیره! دیروز صادق جون رفته بود اردو؛ امامزاده احمد رضا.. البته خودمون سه شنبه بعدازظهر رفته بودیم اونجا.. خیلی خوب و آرامش بخش بود.. بارون تندی گرفت و ما توی اون بارون رفتیم توت خوری.. وقتی برگشتیم کمر و دلم درد ...
29 ارديبهشت 1391

پنج شنبه 28 اردی بهشت

یار هر لحظه ی من! لحظه ها در گذرند.. گاه غرق لذت، گاه با بیم و امید، گاه با ذکر و دعا.. لحظه ها در گذرند.. و چه احساس قشنگی ست؛ رشد هر لحظه ی تو! چه شکوهی دارد؛ جنب و جوش تو درون دل من! و چه زیباست که این گونه همه، مهربانانه دعاگوی تواند.. لحظه ها درگذرند.. تا به پایان برسد؛ انتظاری شیرین.. تا رسد آن لحظه ؛ که تو چشمانت را، به جهان بگشایی، و به دنیای ما ، عشق و شادی بخشی.. ...
28 ارديبهشت 1391

سه شنبه 26 اردی بهشت

یار لحظه های من، سلام دو روز رو پشت سر گذاشتیم، البته نه چندان آروم.. ولی خدا رو شکر امروز آرامش برقراره.. ظهر یکشنبه، کنترل افسردگی بارداری از دستم در رفته بود و اشکام واسه جاری شدن بهانه نمی خواستن.. ولی عصرش خوشحال شدم.. آخه هفته ی پیش از دکتر نصر خواهش کرده بودم که آهنگ برنامه ی پزشکیش رو که خیلی آرامش بخشه برام بفرسته تا هم الان گوش کنم وهم وقت زایمان با خودم ببرم بیمارستان، ایشون هم با اون همه کار و گرفتاری این لطف رو بهم کرد و وقتی ایمیلم رو چک می کردم دیدم برام فرستاده، علی جون همش می گفت دکتر نصر چه آدم خوبیه، چه آدم بزرگیه.. تو هم خیلی از آهنگ خوشت اومد.. شب دوشنبه هم رفتیم سونو و اونجا دکتر اسفندیاری بهم گفت که یه مق...
26 ارديبهشت 1391

یکشنبه 24 اردی بهشت

ساتیار، کوچولوی ناز من، سلام. فدای اون دست و پای کوچولوت بشم.. فدای اون سکسکه زدنات بشم.. چقد تو مظلومی مامان! نمی دونی که من و بابا و داداشی ها چقد نگران توایم.. همیشه دعا میکنیم که سالم و تندرست باشی.. دیشب پیش دکتر حقیقی بودم و قرار شد که برم سونوگرافی..حالا امشب میرم .. میخوایم ببینیم وزنت چقده.. که یه وقت خدای نکرده واسه رژیم غذایی من ، تو ضعیف نشده باشی.. آخه از وقتی که متوجه شدم تحملم در برابر گلوکز خیلی کم شده، کم غذا می خورم، خیلی چیزارو هم از رژیم غذاییم حذف کرده م.. تا نیازی به تزریق انسولین نباشه.. هفته ی گذشته دکتر صفریان هم برام آزمایش نوشت و روز چهارشنبه آزمایش دادم، که متاسفانه بازم قند خونم توی مرحله دوم بالا بود....
24 ارديبهشت 1391

چهارشنبه بیستم اردی بهشت

سلام پسر گلم.. فردا وارد هفته ی سی و ششم میشی.. اگه خدا بخواد ،حدود 35 روز دیگه ،تو طلوع می کنی و زندگیمون رو گرم می کنی.. بی صبرانه منتظر اون روزیم. پسرم وقتی که تو دنیا بیای ، چراغ خونه ام رو روشن می کنی .. پسرم وقتی بیای با خنده هات ، به دلم رنگ جوونی می زنی .. ... دوستت داریم خیلی زیاد! خیلی زیاد!! ...
20 ارديبهشت 1391

یکشنبه هفدهم اردی بهشت

سلام ساتیار خوبم.. هزار ماشاالله دیگه بزرگتر شدی و کمتر پیش میاد که آروم باشی.. همش شنا می کنی ، ضربه می زنی.. بعضی وقتا هم که پاهاتو به یه گوشه ی شکمم فشار می دی و همونجور نگه میداری.. اون لحظه ها شکل شکمم خیلی خنده دار میشه و یه قسمتش قلنبه تره.. ازین کارات یه کم فیلم گرفته م که انشاالله بعدنا که بزرگ بشی ، نشونت بدم.. هفته ی پیش ، روز دوشنبه رفتم خونه بهداشت و خانم عبداللهی هم مثل خانم دکتر حقیقی گفت: چرا وزن کم کردی؟! گفتم به خاطر ترس از دیابت بارداری خیلی کم می خورم.. روز چهارشنبه هم از مطب خانم دکتر عبدالله پور برای چهارمین بار، واسه کلاس های آمادگی زایمان، تماس گرفتن و دیگه این دفعه روم نشد بگم هنوز تصمیمم ر...
17 ارديبهشت 1391

دوشنبه یازدهم اردی بهشت

سلام ناز مامان.. امروز می خوام تصویری از سونوگرافی هایی که رفتم رو اینجا بذارم تا یادگار بمونه.. اولیش وقتی که 11 هفته ت بود(بعدازظهر روز جهارشنبه دوم آذر نود): دومی توی هفته ی پونزدهم، روز یکشنبه بیست و هفتم آذر: سومی توی هفته ی هفدهم، روز سه شنبه سیزدهم دی: و چهارمی توی هفته ی سی و دوم، روز شنبه بیست و ششم فروردین نود و یک: اینجا توی عکس تاریخ زایمان رو براساس "اف ال"، سی ام خرداد و براساس "بی پی دی"، بیست و پنجم خرداد نوشته ولی توی برگه، هفدهم خرداد تایپ شده.. خیلی دوستت دارم دلبندم! ...
11 ارديبهشت 1391

یکشنبه دهم اردیبهشت نود و یک

سلام ساتیار عزیزم.. آره ناز مامان.. آخرش سر اسم تو پسر نازنینم به توافق رسیدیم و اسمت شد ساتیار.. که یکی از معانی این اسم هست: یار لحظه ها (فرهنگ دهخدا).. فعلا فراوانی این اسم ، طبق سایت ثبت احوال، هشتصد و شصت و هفت نفره.. امیدواریم وقتی بزرگ شدی از انتخاب ما راضی باشی.. ضمنا این اولین اسمی بود که وقتی معلوم شد باردارم، واست انتخاب کردیم.. این موضوع رو توی پست مربوط به چهارم آبان نوشته م.. سه چهار روز پیش که دیگه اسمت انتخاب شد، این وبلاگ رو به اسم خودت درست کردیم و امروز مطالب قبلی رو به اینجا منتقل کردم.. و شد سومین وبلاگ تو.. روز اول که تست بی بی چک دو خطه شد(30 مهر)، توی بلاگفا واست وبلاگ درست کردم.. عنوان ...
10 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد